به گزارش خبرنگار سرویس زنان «خبرنامه دانشجویان ایران»؛ «میخواهم زنده بمانم»، عنوان سریالی به کارگردانی شهرام شاهحسینی و ایفای نقش بازیگرانی چون سحر دولتشاهی، حامد بهداد، آزاده صمدی و.... است. پخش این سریال به صورت اختصاصی از شبکهی نمایش خانگی فیلیمو در اسفند سال ۱۳۹۹ آغاز شد که پس از یک توقیف کوتاه، ادامهی پخش آن به خرداد ۱۴۰۰ موکول شد.
داستان این سریال در اواخر دههی ۶۰ روایت میشود، زمانی که جنگ تمام شده و انقلاب نوپای اسلامی در برههی حساسی از تاریخ خود قرار دارد. «میخواهم زنده بمانم» یک عاشقانهی به شدت سیاسی است. داستان این سریال نمایش تمام عیار قدرت و جریان نفوذ است. قدرتی پنهان و مخرب که در سطوح مختلف وجود دارد و زیردستان را به تباهی میکشاند. ضعیفان از یک طرف ابزار سواستفادهی قدرتمندان میشوند و از طرفی در قبال هر گونه ظلم، از ترس جانشان سکوت میکنند.
حاصل چنین تعاملی در داستان، تداوم مافیای فساد و تباهی ضعیفان است، چرا که اگر در بین آنها کسی پیدا شود که بخواهد در مقابل این جریان ایستادگی کند به قیمت نابودی خودش تمام خواهد شد. نادر (با بازی پدرام شریفی) یکی از همین افراد است. او یک معلم وظیفه شناس است و میتوان گفت فرهنگیترین جایگاه در جامعه را دارد. او وقتی تصمیم میگیرد در مقابل این مافیا بایستد، در نهایت به یک قاتل جانی تبدیل میشود، چرا که نمیتواند از راه قانونی فاسدان را رسوا کند؛ بنابراین خودش را در راه تباهی میاندازد تا انتقام بگیرد و در نهایت هم کشته میشود. میتوان گفت سریال نشان میدهد که سیستم حاکم بر جامعه، افراد را فاسد میکند. در واقع نادر از اثبات حقیقت با استفاده از قانون و کمک افراد مجری قانون، ناامید میشود. بنابراین او به جای خودکار و قلم، اسلحه در دست میگیرد.
بیشتر آدمهای این داستان حاضرند برای پول، دست به هر کاری بزنند. در واقع هر کسی برای اینکه زنده بماند دست و پا می زند و به هر ریسمانی چنگ میاندازد. افراد پاکدست و سالم بسیار اندکاند که علی رغم تلاش زیاد، قدرت کمی برای نابودی فساد دارند. این داستان به صورت مستقیم جریان نفوذ یک فرد طاغوتی به کمیته انقلاب اسلامی را نشان میدهد، بنابراین میتوان گفت نوک پیکان خود را به سمت افرادی نشانه گرفته که بدون اعتقاد به مبانی انقلاب و با ظاهرسازی و نیرنگ، جایگاه ویژهای در سیستم پیدا کردهاند.
هر چند وجود جریان نفوذ در اوایل انقلاب و نیز بعد از آن امری واقع است اما می توان گفت این سریال در به تصویر کشیدن کمیته انقلاب اسلامی جانب انصاف را رعایت نکرده و چهرهی غالب نه چندان مطلوبی از آن ارائه دادهاست. نکتهی قابل توجه این است که هر چند در نهایت به صورت نمادین عامل نفوذی مشخص میشود و مهرهی اصلی فساد یعنی امیر شایگان (با بازی حامد بهداد) در تور نیروی پاکدست کمیته میافتد ولی این در حالی است که افراد زیادی قربانی شده اند، ضمن اینکه روایت هرگز با قطعیت تمام نمیشود و پایان داستان به گونه ای است که تداوم بازی قدرت را محتمل میکند.
امیر شایگان قلب فساد و قدرت است. قدرتش انقدر ریشه دوانده که هیچکس و هیچ چیز نمیتواند مانع رسیدن او به خواستههایش شود. او در لباس یک آدم صالح و خیرخواه ظاهر شده، کسی که همیشه قانونی برای دور زدن قانون دارد، بسیار شخیص و منطقی به نظر میرسد اما به شدت خطرناک است و البته به گفته ی خودش به هیچ چیز اعتقاد ندارد چرا که اعتقاد داشتن از نظر او آزادی را سلب می کند. در یکی از سکانس ها میگوید:« وقتی به هیچی اعتقاد نداری هیچی هم وجود نداره که روی انتخابت تاثیر بذاره».
او کسی است که حق و باطل را تعیین میکند و البته حق زمانی احقاق میشود که منافع خودش تأمین شود. او محصول اعتماد یکی از افراد صالح و سرشناس نظام است که رفته رفته از این اعتماد سواستفاده کرده و فرد سرشناس از انحرافاتش بی خبر است. کلیدواژهی «توسعه» سودای قدرت اوست. در سکانسی او روی تپههای بی آب و علف خارج از شهر ایستاده و میگوید: «این وسط بیابون دقیقا آینده است...گوش بخوابونی روی زمین صدای بیل و کلنگ میآد...جنگ تموم شده...اسم رمز توسعه است، طلای بعدی همین زمین خاکی هاست که روش وایسادی یا اونایی که این زمینا دستشونه...». بنابراین سریال مفاهیمی مثل توسعه و سازندگی را همچون ابزاری برای سوءاستفاده از ثروت جامعه در آن برهه به تصویر کشیدهاست.
زنان در سریال «میخواهم زنده بمانم»
زنان در این سریال منفعل نیستند و پیشبرندهی داستانند اما میتوان گفت تصویر غالب بازنمایی شده از آنها تصویر «زن قربانی» است. هما به عنوان نقش اصلی زن در این سریال (با بازی سحردولتشاهی) به خاطر اثبات بیگناهی پدرش قربانی خواستهی امیرشایگان می شود. او برای آزادی پدرش به هر دری میزند و در نهایت برای نجات او با یک تصمیم اشتباه زندگی خود و نامزدش را نابود میکند. این در حالی است که پدرش در موقعیتی بین برادرزادهاش و دخترش، از برادر زادهاش حمایت می کند و پشت دخترش را خالی میکند. خانواده در این سریال هیچ جایگاهی ویژهای ندارد، هیچ کس برای حل مشکلاتش از خانوادهی خود مشورت یا کمک نمیگیرد.
افراد خانواده عمدتا از کارهای هم بیخبرند. از طرفی نقش مادر به شدت در این داستان متزلزل شده است، مادرِ هما یک زن غمگین و ناامید است که از زندگیاش ناراضی است و هما هم بر عکس علاقهی شدیدش به پدر، ارزش زیادی برای مادرش قائل نیست و علاقهی زیادی هم به او ندارد. او بدون اینکه به مادرش بگوید تصمیم میگیرد با امیرشایگان ازدواج میکند و به طور کلی مادرش در زندگی او جایگاه ویژهای ندارد. بنابراین نه تنها مردان بلکه زنان هم در این سریال علیه زنان هستند و به ایدئولوژی مردسالاری دامن میزنند.
شاهد دیگری بر این ادعا، زهره همسر اول امیرشایگان است که او را به این جایگاه رسانده و حالا که میفهمد شایگان به او خیانت کرده و با هما ازدواج کردهاست، در حالی که تنها کسی است که میتواند چهرهی واقعی همسرش را افشاء کند، اما او به جای رسوایی شایگان تصمیم میگیرد هما را که باردار هم هست، از بین ببرد. نکتهی آخر این است که هر چند در این سریال قدرت در لباس مردانه به نمایش گذاشته شده اما پشت پردهی این قدرت یک زن است که امیرشایگان را به اینجا رسانده. بنابراین ریشهی پیدایش چنین قدرت مخربی در داستان به یک زن برمیگردد. به عبارتی شاید بتوان گفت زنان در این سریال منشأ خیر و شر هستند، با این تفاوت که خیر و نیکی نتوانسته عملکرد خوبی از خود نشان دهد. در قسمت پایانی در سکانسی هما میگوید: «من میخوام زنده بمونم چون آینده واسه من یه آدمه که میدونه و منم یادش میدم که جنایت اسمش ایثار نیست، جنون هم اسمش عشق نیست، من یادش میدم خودخواه نباشه، مثل همهی شما نباشه که به اسم عشق طرفِ دروغ وایسادین». شاید به همین خاطر است که در پایان سریال بیشتر مردان یا کشته میشوند یا گرفتار میشوند و زنان باقی میمانند تا دوباره تقابل خیر و شر را رقم بزنند.